روزی روزگاری در محله ای پر جنب و جوش، پسری زندگی می کرد. او به رفتارهای سرکش و عدم پاکیزگی شهرت داشت. او هرگز دست هایش را نمی شست و همیشه بو می داد.#
بی ادبی او باعث می شد که مردم از او دوری کنند. حتی اعضای خانواده اش همیشه از او ناراحت بودند. این باعث شد پسر احساس تنهایی و ناراحتی کند.#
یک روز پسر به این نتیجه رسید که سیر شده است. او عهد کرد که خودش را تغییر دهد. او تصمیم گرفت مرتب بشوید، محیط اطرافش را تمیز نگه دارد و مهمتر از همه، اخلاق خوب را یاد بگیرد و تمرین کند.#
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.