ادیسه فضایی کیان
کیان پسر جوانی بود که رویایی بزرگ داشت. او به فضا علاقه زیادی داشت و آرزو داشت روزی آن را کشف کند. پدر و مادرش همیشه گفته بودند که خیلی خطرناک است، اما او اینطور فکر نمی کرد.
پدر و مادر کیان با آمیزه ای از ترس و تحسین به او نگاه کردند. آنها نگران بودند که ممکن است در چنین سفری صدمه ببیند، اما جاه طلبی و شجاعت او نیز تحت تأثیر قرار گرفتند.
کیان از اینکه پدر و مادرش موافقت کرده بودند هیجان زده بود. او آماده بود تا سفر فضایی خود را آغاز کند. کیفش را بست و با پدر و مادرش خداحافظی کرد. او قول داد که اغلب برای آنها نامه بنویسد و تصاویری از ماجراجویی خود بفرستد.
کیان از همه مناظر جدیدی که دیده بود شگفت زده شد. او با بیگانگان ملاقات کرد و سیارات عجیب و غریب را کشف کرد. او حتی یاد گرفت که چگونه سفینه فضایی خود را هدایت کند. او وقتی به دورترین نقاط کهکشان رسید بسیار مغرور بود.
کیان پس از ماه ها کاوش به خانه بازگشت. او به همه چیزهایی که به دست آورده بود افتخار می کرد و نمی توانست صبر کند تا درباره سفرش به پدر و مادرش بگوید.
سفر کیان به او آموخت که هر چیزی ممکن است اگر به خودت ایمان داشته باشی و برای آنچه می خواهی تلاش کنی. او مملو از حسی تازه یافته از شجاعت و امید بود و احساس می کرد آماده است تا هر چالشی را بپذیرد.
کیان درس های سفر فضایی خود را با همه دوستانش به اشتراک گذاشت. او آنها را تشویق کرد که همیشه رویاهایشان را دنبال کنند و خودشان را باور کنند. او به آنها گفت که هر رویایی، مهم نیست که چقدر دور به نظر می رسد، اگر شجاعت برداشتن اولین قدم را داشته باشید، می تواند محقق شود.