ادیسه فضایی با لارا و آرش
لارا دختری کنجکاو بود که همیشه رویای دنیایی فراتر از دنیای خودش را در سر می پروراند. او داستان هایی از سفر مردم به ستاره ها شنیده بود و می خواست خودش آن را کشف کند. بنابراین، یک شب او برای رسیدن به ستاره ها وارد ماجراجویی شد. #
لارا در طول شب سفر کرد، قلبش پر از هیجان و انتظار بود. وقتی به ستاره ها نگاه می کرد، می توانست نور درخشانی را ببیند که بر او می تابد. آرش بود، بیگانه ای از دنیایی دیگر. او برای یافتن یک همراه به زمین آمده بود و بلافاصله عاشق لارا شد. #
لارا و آرش شب را با هم صحبت کردند و از دنیای یکدیگر یاد گرفتند. لارا مجذوب داستانهای آرش از کهکشانها و جهانهایی بود که بازدید کرده بود. آرش به همان اندازه مجذوب داستان های لارا درباره زمین و ساکنانش شده بود. تا صبح، آنها ارتباط قوی برقرار کرده بودند و تصمیم به ازدواج گرفتند. #
روز عروسی آنها یک رویداد مهم بود، زیرا دو جهان را به عنوان یکی متحد کرد. لارا و آرش با یکدیگر عهد و پیمان کردند و در مقابل دنیای خود به یکدیگر قول عشق و ارادت دادند. آنها اتحاد خود را جشن گرفتند و اندکی بعد صاحب فرزندی شدند - اولین دورگه انسان و بیگانه در جهان. #
لارا و آرش خانواده جدید خود را گرامی می داشتند و به بزرگ کردن فرزند دورگه دلپذیر خود افتخار می کردند. آنها بهترین فرهنگ های هر دو را به او آموختند و او هم دنیای انسان ها و هم بیگانگان را درک کرد. #
با گذشت زمان، لارا و آرش فرزندشان را قوی تر و عاقل تر دیدند. او اکنون دانش دو دنیای متفاوت را به همراه داشت و قدرت این را داشت که آنها را به هم پیوند دهد. آنها می دانستند که او نیروی قدرتمندی برای خیر در جهان خواهد بود و همه از فرزند تاریکی و روشنایی شگفت زده شدند. #
لارا و آرش از زندگی مشترکشان بسیار خوشحال بودند و به هماهنگی صلح آمیزی که به جهان هستی آورده بودند افتخار می کردند. آنها به پسرشان یاد داده بودند که هر دو جنبه انسانی و بیگانه خود را در آغوش بگیرد و با آن قدرت عشق را به دنیا نشان داده بودند. #