اتاق طلسم جواد
یک روز جواد در اتاق خوابش را کشف کرد. کنجکاو بود و نمی توانست در را باز کند. وقتی در باز شد، او از آنچه دید شگفت زده شد. دنیایی جادویی پر از موجودات خارق العاده و مناظر زیبا در انتظار او بود.
جواد پا به دنیای سحرانگیز گذاشت و با ساکنان صمیمی آن دیدار کرد. آنها به گرمی از او استقبال کردند و از اهمیت خانواده به او گفتند. جواد که مشتاق بود، تصمیم گرفت بیشتر کاوش کند، به این امید که بیشتر در مورد ارزش های این دنیای جدید بیاموزد.
جواد همچنان که به کاوش ادامه می داد، با درختی باشکوه برخورد کرد که برگ هایی از همه رنگ داشت. درخت توضیح داد که نشان دهنده عشق و استحکام خانواده ها است و هر برگ نماد یکی از اعضا است. هر چه برگها بیشتر باشد درخت قوی تر می ایستد.#
جواد مجذوب پیام درخت شد و الهام گرفت. او به قدرت حمایت خانواده و عشقی که آنها را پیوند می زند پی برد. او می خواست این پیام را به دنیای خودش بازگرداند و آن را با دیگران به اشتراک بگذارد.
جواد در سفر برگشت با چالش ها و موانعی مواجه شد. با استفاده از خردی که از دنیای جادویی به دست آورده بود، می دانست که قدرت و اتحاد به او کمک می کند تا بر هر چیزی غلبه کند. با قاطعیت جلو رفت.#
وقتی جواد بالاخره به خانه برگشت، درس هایی را که آموخته بود با خانواده اش در میان گذاشت. آنها از حکمتی که او به ارمغان آورد قدردانی کردند و به خاطر عشق و حمایتی که به اشتراک می گذارند، قدردانی کردند و قول دادند که پیوندشان را ارزشمند نگه دارند.
خانواده جواد بیش از هر زمان دیگری به هم نزدیک شدند و همیشه عشق و حمایتی را که آنها را به هم پیوند می داد گرامی می داشتند. و اگرچه درب جادویی اتاقش ناپدید شد، درسهایی که آموخته بود برای همیشه با او می ماند.