مریم و ماموریت مرتب کردن اتاقش
مریم کودکی کنجکاو و ماجراجو بود. او اسباب بازی های زیادی در اتاقش داشت، اما همه آنها به هم ریخته بودند. یک روز مریم تصمیم گرفت که می خواهد اتاقش را مرتب کند. او برای اینکه اتاقش را مرتب و منظم کند، وارد یک ماجراجویی شد. #
مریم به دور اتاق نگاه کرد و حالت آشفته اش را به خود گرفت. او اسباببازیهای زیادی داشت، اما هیچیک از آنها نظم خاصی نداشت. او نمی دانست از کجا شروع کند. او میدانست که اگر بخواهد اتاقش را مرتب کند، باید برنامهریزی کند. #
مریم شروع به مرتب کردن اسباب بازی هایش در انبوه های مختلف کرد. او آنها را بر اساس رنگ، اندازه، نوع و عملکرد سازماندهی کرد. او با پشتکار کار کرد تا جایی که اتاقش مرتب شد. #
وقتی اتاقش مرتب شد، مریم نمیتوانست این تحول را باور کند. خیلی به خودش و کاری که انجام داده بود افتخار می کرد. او می دانست که با کمی تلاش می تواند هر کاری را انجام دهد! #
وقتی مریم به اتاقش نگاه کرد، متوجه اتفاقی جادویی شد. اسباببازیهای اتاق او شروع به حرکت کردند و خود را در انبوهی منظمتر مرتب کردند. مریم چشم هایش را باور نمی کرد! #
با ادامه حرکت اسباب بازی ها، مریم متوجه شد که زحمت او نتیجه داده است. او درس ارزشمندی آموخته بود - با فداکاری و تلاش کافی، می توانست به هر چیزی برسد! #
مریم در حالی که اتاقش مرتب و مرتب شده بود، می دانست که به چیز خاصی دست یافته است. او اهمیت فداکاری و تلاش را آموخته بود و به خودش افتخار می کرد! #