اتاقی پر از ماجراجویی برای شلی
شلی عاشق اتاق خوابش بود. هر چیزی که یک دختر بخواهد داشت: اسباب بازی، پازل و امکانات بی پایان برای ماجراجویی. او به اطراف اتاق نگاه کرد، چشمانش از شوق گشاد شده بود، و متعجب بود که این روز چه چالش جدیدی در انتظارش است. #
اما وقتی شلی جلوتر رفت، صدای مادرش را شنید که از آن طرف در نام او را صدا میزد. شلی ناله کرد؛ او به مادرش قول داده بود که امروز صبح در کارهای خانه کمک کند. او می دانست که زمان کافی برای اکتشافی که برنامه ریزی کرده بود نخواهد داشت. #
اما ناگهان، یک ایده به ذهنش خطور کرد: اگر می توانست اکتشاف و کارهای خانه را با هم ترکیب کند چه؟ مطمئناً سخت خواهد بود، اما اگر او با خانواده اش کار کند، می تواند بسیار سرگرم کننده باشد. شلی لبخند زد و عزم خود را ثابت کرد. #
شلی از اتاقش بیرون آمد و سریع نقشه اش را برای مادرش توضیح داد. مادرش موافقت کرد و به زودی تمام خانواده با هم در کار خانه-ماجراجویی شلی کار کردند. #
شلی و خانواده اش سخت کار کردند و به زودی تمام کارهای خانه انجام شد. شلی وقتی عقب مینشیند و کارشان را تحسین میکند، احساس غرور میکند. او این کار را انجام داده بود - درست همانطور که برنامه ریزی کرده بود، کار و بازی را با هم ترکیب کرده بود. #
شلی مشتاق شروع یک ماجراجویی جدید به اتاقش برگشت. او به اطراف نگاه کرد، چشمانش از انتظار برق می زد. امکانات بی پایان بود! #
شلی با لبخند پرید وسط اتاق. همراه با خانواده اش، هر چیزی ممکن بود! #