روزی روزگاری پسری زیبا با موهای تیره و پوست رنگ پریده در سرزمینی دور زندگی می کرد. او برای همیشه توسط هاله ای از قرمز و آبی احاطه شده بود و همیشه ابرهای آبی و بنفش را در آسمان تماشا می کرد. یک روز پسر تصمیم گرفت که میخواهد آسمان را رنگارنگتر کند و به همین دلیل سوار بر اسب سفیدش به سمت ابرها رفت. #