آرزوی سال نو: داستانی از دوستی و تغییر
سال آخر مدرسه برای کلاس ششم بود و تقریباً همه در مدرسه او را با اشتیاق وارد کلاس کردند. او باهوش ترین دانش آموز مدرسه بود و همه اطرافیانش از پذیرش او اطمینان داشتند. اما یک چیز او را ناراحت کرد - این آخرین سالی بود که او در این مدرسه بود و سال بعد او و دوستانش باید راه خود را از هم جدا می کردند...#
با گذشت روزها، دوستان او شروع به برنامه ریزی برای آینده خود کردند، مانند اینکه کجا به دانشگاه بروند یا چه شغلی را می خواهند دنبال کنند. اما او نمیتوانست برنامهریزی کند - در همان مکان گیر کرده بود و مطمئن نبود که بعد از اتمام مدرسه چه خواهد کرد.
یک روز، او تصمیم گرفت برای یک ستاره تیرانداز آرزو کند - آرزو می کند که همه آنها دوستان باقی بمانند، مهم نیست که آینده چه خواهد کرد. آن شب همه دوستانش دور هم جمع شدند و آسمان شب را تماشا کردند و همه آرزویی کردند به این امید که هر چه به دستشان می رسد با هم بمانند.
روز بعد، او یک سورپرایز برای دوستانش داشت - او برای آنها دستبندهای دوستی برای یادآوری پیوند آنها درست کرده بود. دوستان او بسیار تحت تأثیر قرار گرفتند و همه آنها متفق القول بودند که هر اتفاقی بیفتد، همیشه با یکدیگر در ارتباط خواهند بود. #
با پایان یافتن سال، دختر جوان پر از احساسات مختلف شد. او خوشحال بود که سال را با دوستانش سپری می کرد، اما از اینکه آنها باید ادامه می دادند و مطمئن نبود که دوباره ملاقات خواهند کرد یا نه، ناراحت بود. #
اما با وجود اینکه مطمئن نبود آینده چه خواهد شد، دوستی و حمایت دوستانش به او قدرت داد تا ادامه دهد. او می دانست که حتی اگر آنها دیگر در همان مدرسه نباشند، دوستی آنها همچنان قوی خواهد ماند. #
دختر جوان برای آخرین بار به آسمان شب نگاه کرد. در دلش می دانست که هر چه باشد او و دوستانش با هم خواهند ماند. و همانطور که سال به پایان رسید، همه آنها آخرین آرزو را کردند - که دوستی آنها برای همیشه باقی بماند. #