آرزوی رنگارنگ پارلا
1: #پارلا دختر جوانی بود که آرزو داشت به زندگی اش رنگ بیاورد. او قبلاً هرگز نقاشی نکرده بود و به این فکر می کرد که اگر دنیا را در نور دیگری ببینیم چگونه خواهد بود. او می خواست کاوش کند و دریابد که چگونه می تواند آرزویش را محقق کند. #
2: #پارلا از مادرش پرسید که آیا می توانی نقاشی بکشی، اما مادرش گفت نه. او گفت: "خیلی خطرناک است." پارلا ناامید شد، اما تسلیم نشد. او مصمم بود راهی برای تحقق آرزویش بیابد. #
3: #پارلا تصمیم گرفت که خودش سعی کند وسایل مورد نیازش را پیدا کند. او شجاعت خود را جمع کرد و برای یافتن مواد مناسب برای پروژه خود به جنگل رفت. #
4: #پارلا ساعت ها جنگل را جستجو کرد و سرانجام آیتم های عالی برای پروژه خود را پیدا کرد: انواع توت ها، برگ ها و سنگ های رنگارنگ. او برای شروع نقاشی هیجان زده بود. #
5: #پارلا وسایلش را جمع کرد و به خانه برگشت. او فضای کاری خود را راه اندازی کرد و شروع به خلق شاهکار خود کرد. با وجود اینکه مادرش گفت نه، پارلا رویای خود را به حقیقت پیوسته بود. #
6: #در آخر پارلا تابلوی زیبایی خلق کرده بود که به دنیای او رنگ می آورد. او به آنچه به دست آورده بود افتخار می کرد و می دانست که اگر آنقدر شجاع باشد که تلاش کند می تواند رویاهایش را محقق کند. #
7: #پارلا به خودش یاد داد که نقاشی کند و متوجه شد که می تواند چیزی منحصر به فرد و زیبا خلق کند. او جهشی از ایمان برداشته بود و متوجه شد که رویاها واقعاً می توانند محقق شوند. #