آرزوی خوشبختی دختر کوچولو
روزی روزگاری در دهکده ای کوچک، دختر کوچولوی کنجکاو با موهای مشکی و چشمان درشت مشکی زندگی می کرد که دوست داشت برای دیگران آرزو کند.
یک روز دختر کوچولو تصمیم گرفت برای پدر و مادرش آرزوی ویژه ای کند به این امید که همیشه در کنار هم شاد باشند.
دختر کوچک به سفر رفت تا قاصدک جادویی پیدا کند که بتواند آرزوی او را برآورده کند. او برای یافتن آن از مزارع، جنگل ها و رودخانه ها عبور کرد.
او در راه با جغد دانا و پیری برخورد کرد که به او گفت راز خوشبختی پخش شادی به دیگران است.
دختر کوچک با توجه به توصیه جغد شروع به کمک به نیازمندان کرد و شادی را در روستا پخش کرد.#
مهربانی های دخترک باعث خوشحالی شد و والدینش به او افتخار کردند. روستا پر از خنده و شادی شد.#
و به این ترتیب دختر کوچک متوجه شد که راز خوشحالی والدینش از طریق اقدامات خود او برای پخش شادی به دیگران است.