آرزوی الکس: سفری برای دیدن یک عنکبوت
1: #الکس هیجان زده بود. او از زمانی که به یاد می آورد می خواست عنکبوت را ببیند، اما هرگز آنقدر شجاع نبود که این سفر را انجام دهد. امروز بالاخره آماده شد. او لباس ماجراجوی خود را پوشید و راهی سفر شد. او مصمم بود یک عنکبوت پیدا کند و ببیند برای خودش چگونه است. #
2: #همانطور که الکس بیشتر و بیشتر از خانه دور میشد، کمی احساس ترس میکرد. او داستان هایی از والدینش در مورد حیوانات خطرناک و طوفان های قدرتمند در بیابان شنیده بود و شروع به نگرانی در مورد آنچه ممکن است در سفر خود بیابد، شده بود. اما او به راه رفتن ادامه داد و مصمم بود عنکبوت خود را پیدا کند و به خودش ثابت کند که می تواند این کار را انجام دهد. #
3: #بعد از ساعت ها پیاده روی بالاخره عنکبوت مورد نظرش را پیدا کرد! او از زیبایی و لطیف بودن آن شگفت زده شد و به سرعت متوجه شد که چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. او در آن روز آموخت که شجاعت در هر شکل و اندازه ای وجود دارد و آنقدر شجاع بود که سفری را طی کند و چیزهایی را برای خودش ببیند. #
4: #الکس به سفر خود ادامه داد و با موجودات و پدیده های بسیار دیگری روبرو شد که تا به حال ندیده بود. او با دنیای طبیعی و اهمیت احترام به زیبایی و قدرت آن آشنا شد. او برای این تجربه و درس هایی که آموخته بود آنقدر سپاسگزار بود که تصمیم گرفت تکه ای از عنکبوت را با خود ببرد تا سفرش را به او یادآوری کند. #
5: #الکس راه بازگشت به خانه را آغاز کرد و تمام دانش و خاطرات سفرش را با خود حمل کرد. او حتی همان عنکبوت را که در سفرش پیدا کرده بود، در حالی که در راه خانه بود، دید. او برای آن خداحافظی کرد و از آن به خاطر آموخته هایش تشکر کرد. #
6: #الکس پر از داستان و شوق سفری که رفته بود به خانه رسید. او پر از اعتماد به نفس بود، می دانست که اگر فکرش را بکند می تواند هر کاری انجام دهد. او رویای خود را برای دیدن یک عنکبوت برآورده کرده بود و به خود افتخار می کرد که به اندازه کافی شجاع بود تا سفر را انجام دهد. #
7: #الکس با شجاعت و اعتماد به نفس تازهای که پیدا کرده بود، آماده بود تا از پس همهی چالشها بربیاید. او حتی تصمیم گرفت که شروع به جمع آوری عنکبوت ها کند، تا بتواند به کسب اطلاعات بیشتر در مورد آنها ادامه دهد. الکس رویاهایش را دنبال کرده بود و به خودش ثابت کرده بود که هر چیزی ممکن است. #