![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/03/img-LqpTDq3KtVF7z95PiLUHh8W1.png)
سفر سامان به ماه
سامان پسر جوانی بود پر از کنجکاوی و هیجان. او اغلب از پنجره اتاق خوابش به بیرون خیره می شد و رویای مکان های دور را می دید. یک شب تصمیم گرفت به ماه سفر کند!#
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/03/img-e1qE6uFlLPmwZzBzGq9m2Nv6.png)
سامان با بستن چمدان پر از وسایلش، به داخل موشک دست ساز خود پرید و منفجر شد. او در آسمان شب بالا و بالاتر رفت تا در نهایت به ماه رسید! #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/03/img-9E2B2CNPhusoEUMdp1cfWj5S.png)
سامان از دیدن ماه شگفت زده شد - دهانه ها و کوه هایش، نور و سایه های درخشانش. او شروع به کاوش در ماه کرد، اما خیلی زود با مشکلی مواجه شد. #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/03/img-qT26gdFaDGGlQeuYOsCdgURe.png)
سامان مخزن اکسیژن و کلاه ایمنی خود را فراموش کرده بود! بدون آنها، او هرگز نمی تواند ماه را کشف کند. او باید راهی پیدا میکرد تا بتواند به موشکهایش برگردد و تدارکات را تامین کند.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/03/img-2BG2NZiAnvXR1vLn25HzkwJJ.png)
ناگهان سامان به یاد ترفندی افتاد که پدرش به او یاد داده بود. انرژی و تمرکزش را متمرکز کرد و ناگهان موشک ظاهر شد! سامان وسایلش را برداشت و به ماه بازگشت. #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/03/img-KTFPErXRltf02yuqdPyPXht2.png)
سامان با کشف بسیاری از چیزهای شگفت انگیز، ماه را کاوش کرد. او متوجه شد که می توان رویاهای خود را با سخت کوشی و اراده دنبال کرد. او قصد داشت به خانه برگردد که صدای فریاد "صبر کن!" #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/03/img-HzAVmELphNro4ZrjBakG9onu.png)
سامان با دیدن گروهی از بیگانگان که با یک سفینه فضایی وارد شدند شگفت زده شد. آنها از او برای دیدار تشکر کردند و به او گفتند که می تواند هر زمان که بخواهد برگردد. سامان با لبخندی درخشان با حسی تازه از شادی و شگفتی به خانه بازگشت. #