پسری به نام راین و سفر باستانی او
راین پسر جوان کنجکاویی بود که عاشق کاوش در تاریخ بود. پدر و مادرش همیشه در مورد خرابه های باستانی پنهان در کوه ها و اسرار آنها صحبت می کردند و راین مصمم بود که آنها را کشف کند. وسایلش را جمع کرد و راهی سفری به اعماق رشته کوه شد. #
رایین ساعت ها راه می رفت و خورشید داشت غروب می کرد. او خسته بود، اما کنجکاوی او را نگه داشت. ناگهان در دوردست، مجموعه ای از سنگ های در حال فرو ریختن را دید. آیا این می تواند خرابه باستانی باشد که والدینش از آن صحبت کرده بودند؟ رایین هیجان زده شد و با عجله به سمت خرابه ها رفت. #
وقتی راین به خرابهها نزدیکتر میشد، متوجه کنده کاریهای پیچیدهای شد که سنگها را زینت میداد. او برای لحظه ای آنها را مطالعه کرد و مجذوب داستان هایی شد که می گفتند. او به کاوش در خرابهها ادامه داد و مجموعهای از مصنوعات، مجسمهها و نشانههایی را کشف کرد که اشارهای به تمدنی فراموششده داشت. #
رایین روزها ماند و از اسرار خرابه باستانی مطلع شد. او در مورد اهمیت معنوی و فرهنگی آثاری که کشف کرده بود فکر می کرد و از داستان هایی که آنها می گفتند الهام می گرفت. او به ویژه تحت تأثیر این ایده قرار گرفت که فرهنگ های گذشته هنوز هم می توانند بر زمان حال تأثیر بگذارند. #
راین در حالی که برای ترک ویرانه ها آماده می شد، به فکر سفر خود افتاد. او مملو از حس موفقیت بود، زیرا می دانست که چیزی را کشف کرده است که زمان از دست داده بود. او در حالی که به سفر خود ادامه می داد، با قدردانی تازه از گذشته و رازهای آن لبخند زد. #
در سفر به خانه، راین به تمام چیزهایی فکر کرد که قبل از شروع ماجراجویی خود نمی دانست. او اکنون می دانست که گذشته هنوز هم می تواند بر زمان حال تأثیر بگذارد و همیشه چیز جدیدی برای یادگیری وجود دارد. لبخندی زد و آماده بود هر ماجراجویی جدیدی را که در انتظارش بود بپذیرد. #
رایین با قدردانی تازه ای از فرهنگ های باستانی که پیش از او آمده بود به خانه بازگشت. او اکنون می دانست که گذشته ارزش کاوش دارد و درس های زیادی برای آموزش دارد. راین مشتاق بود تا دانش جدید خود را با جهان به اشتراک بگذارد و آماده بود تا وارد یک ماجراجویی جدید شود. #