![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/05/img-8rTEHp5XiueAjuNLqugatqWH.png)
ماجرای بازیگوش ایناز
ایناز، دختر جوانی با موهای کوتاه فندقی و چشمان درشت عسلی رنگ، عاشق بازی و شیطنت بود. یک روز تصمیم گرفت جنگل پشت خانه اش را کاوش کند، حتی اگر پدر و مادرش به او گفته بودند نزدیک خانه بماند.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/05/img-FYpc7tf1oEUOOZUGOdisqomw.png)
وقتی ایناز به عمق جنگل رفت، با رودخانه ای زیبا و درخشان روبرو شد. با وجود هشدار والدینش در مورد خطرات آب، او تصمیم گرفت از آن عبور کند.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/05/img-KtKSTaI4qg9jMU53JxjWKfqD.png)
ناگهان ایناز روی سنگی خیس لیز خورد و در آب افتاد. او برای شناور ماندن تلاش می کرد و آرزو می کرد که ای کاش به توصیه والدینش در مورد مراقب بودن در کنار رودخانه ها گوش می داد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/05/img-MXRJKlrPMGkrVSm33TfxThhG.png)
خوشبختانه، یک جغد پیر دانا، ایناز را دید که در حال تقلا است و برای کمک به او دوید. جغد اهمیت توجه به راهنمایی والدینش را به او یادآوری کرد.#
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/05/img-GDN7a39WCZITARFZWXtYQfqP.png)
ایناز که از کمک جغد سپاسگزار بود، قول داد که بیشتر مراقب باشد و به حرف پدر و مادرش گوش دهد. جغد سپس او را به سمت ساحل رودخانه هدایت کرد و در آنجا به ماجراجویی خود ادامه داد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/05/img-kfuSIi5FQsZv5hXNQYEyWvZh.png)
وقتی ایناز به خانه می رفت، به ماجراجویی و توصیه های پدر و مادرش فکر می کرد. او متوجه شد که آنها فقط میخواهند او را ایمن نگه دارند، زیرا او را دوست دارند.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/05/img-jmCGbEgCri2y9wggwHqnRQI1.png)
وقتی ایناز بالاخره به خانه برگشت، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و از اینکه به حرف آنها گوش نداد عذرخواهی کرد. از آن روز به بعد، او قول داد که به راهنمایی آنها توجه بیشتری کند.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/05/img-pD6iUsS6Cmvt4qNwJGJUgEVh.png)