لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
ماجراهای دوستی زوبونی و پلیس
روزی روزگاری دختر جوانی به نام زوبونی بود که دوست داشت دنیای اطرافش را کشف کند. او پیوند خاصی با پلیس محلی داشت و آنها اغلب با هم بازی می کردند و سرگرم می شدند. زوبونی کودکی بسیار کنجکاو و ماجراجو بود، به همین دلیل طولی نکشید که از پلیس پرسید آیا می توانند با هم به ماجراجویی بروند! پلیس لبخندی زد و موافقت کرد و هر دو عازم سفری هیجان انگیز شدند!#
زبونی در حالی که او و پلیس به خارج از شهر می رفتند پر از هیجان بود. در مسیرشان از کنار پارکی پر از اسباب بازی های رنگارنگ گذشتند. زبونی نمی توانست لبخندی نزند در حالی که تصور می کرد با آنها بازی می کند، بنابراین پلیس به او گفت که در راه بازگشت به آنها نگاه می کنند. آنها به سفر خود ادامه دادند، خورشید در آسمان بالای سرشان می درخشید. #
طولی نکشید که زوبونی و پلیس به مقصد رسیدند - بیابانی وسیع که تا آنجا که چشم کار می کرد امتداد داشت. پلیس به زوبونی گفت که این مکان جادویی است که برای کاوش آمده اند. آن دو با هیبت به اطراف نگاه می کردند و از بودن در چنین محیط بی نظیری لذت می بردند. #
در حین کاوش در صحرا، پلیس انواع چیزهای جالب را به زوبونی نشان داد. آنها به تپه های شنی، گیاهان عجیب و غریب و ستاره های آسمان شب نگاه کردند. در نهایت آنها به طور تصادفی به چند اسب پلاستیکی اسباب بازی برخورد کردند و پلیس به زوبونی گفت که اینجا همان جایی است که برای یافتن آنها آمده اند! #
پلیس و زوبونی از بازی با اسب ها خوش گذشت. آنها با آنها مسابقه می دادند و داستان هایی درباره اسب ها می ساختند، و زوبونی اغلب وانمود می کرد که پلیس است، به اطراف می دوید و مطمئن می شد که اسب ها رفتار می کنند. آن دو خیلی بهشان خوش گذشت و زبونی آنقدر خوشحال شد که پلیس را دعوت کرد تا با او دوست شود. #
پلیس لبخندی زد و گفت بله! از آن زمان به بعد، آنها با هم به ماجراجویی خود ادامه دادند و مکان های مختلف را کاوش کردند و بسیار سرگرم شدند. فرقی نمی‌کند کجا می‌رفتند، مثل دوستان واقعی همیشه مراقب یکدیگر بودند. زمانی که به خانه رسیدند، زوبونی و پلیس بهترین دوستان شده بودند. #
زبونی مثل همیشه از خداحافظی با پلیس غمگین بود، اما از فکر دوستی آنها نیز سرشار از شادی بود. او قول داد که هرگز ماجراهای جادویی آنها را فراموش نخواهد کرد و به زودی دوباره به ملاقات پلیس خواهد رفت. با آن، راه دو نفر از هم جدا شد، دوستی آنها قوی تر شد. #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.