لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
ماجراجویی تعطیلات درسا
درسا برای ماجراجویی تعطیلاتش خیلی هیجان زده بود! او روزها رویای این لحظه را در سر می پروراند و حالا بالاخره اینجا بود. او کوله بار خود را پر از انواع و اقسام وسایل بسته بود و آماده گشت و گذار در مکان های جدید و ملاقات با افراد جدید بود. او برای آخرین بار به غروب خورشید در پشت کوه ها نگاه کرد و با یک پرش در گام خود به راه افتاد. #
درسا در حالی که مسیر کوهستان را ادامه می داد، به این فکر می کرد که در پایان سفر چه خواهد یافت. او داستان های شهری جادویی که در اعماق کوه ها پنهان شده بود شنیده بود و مصمم بود آن را پیدا کند. در حالی که راه می رفت، به این فکر می کرد که باید به کدام سمت برود و چه وسایلی را باید بیاورد. #
خورشید تقریباً غروب کرده بود و آسمان در حال تاریک شدن بود، بنابراین درسا تصمیم گرفت که وقت آن رسیده است که مکانی برای کمپ پیدا کند. او به زودی با یک فضای خالی در جنگل روبرو شد و چادر خود را برپا کرد تا بتواند شب را استراحت کند. پس از استقرار، از آرامش و آرامش شب لذت برد و خیلی زود به خواب رفت. #
صبح روز بعد درسا از خواب بیدار شد و آماده ادامه سفر بود. او احساس می کرد که دارد به مقصدش نزدیک می شود، و مشتاق بود ببیند چه چیز دیگری می تواند پیدا کند. او مسیر کوهستانی را ادامه داد و در نهایت با روستای کوچکی روبرو شد که در یک دره پنهان شده بود. #
درسا از دیدن روستا با خیابان های پر پیچ و خم و خانه های رنگارنگ شگفت زده شد. او تصمیم گرفت روستا را کشف کند و در مورد مردم و فرهنگ آن بیشتر بداند. هر جا که می رفت با آغوش باز از او پذیرایی می کردند و با غذاهای لذیذ و داستان هایی در مورد تاریخ روستا پذیرایی می کردند. #
درسا هر چه بیشتر روستا را کاوش می کرد، بیشتر متوجه می شد که اینجا مکانی است که او در جستجوی آن بوده است. او شهر جادویی را پیدا کرده بود که در مورد آن بسیار شنیده بود و خوشحال بود که تصمیم گرفته بود در این ماجراجویی بیاید. با غروب خورشید در پشت کوه ها، او به خودش لبخند زد و فهمید که انتخاب درستی کرده است. #
درسا درس هایی را که در طول سفر آموخته بود به یاد آورد و از تجربیاتی که به دست آورده بود سپاسگزار بود. او اکنون آماده شروع سفر به خانه بود و مشتاقانه منتظر بود تا ماجراجویی خود را با دوستان و خانواده اش به اشتراک بگذارد. درسا به ندای طبیعت و قوانین سفر عمل کرده بود و قطعا شهر جادویی خود را یافته بود. #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.