لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
عبدل در پارک
عبدل احساس بی قراری می کرد. از زمانی که پدر و مادرش به این شهر جدید نقل مکان کرده بودند، او احساس نمی کرد که وقت کاوش و آشنایی با خانه جدیدش را داشته باشد. او به یک ماجراجویی نیاز داشت، چیزی که وقتش را پر کند و او را از خانه بیرون کند. او تصمیم گرفت برای کاوش به پارک نزدیک برود. عبدل با قیافه ای مصمم و کیف به دست به سمت پارک حرکت کرد. او آماده بود تا سفر خود را آغاز کند!#
وقتی عبدل در پارک قدم می زد، غرق زیبایی این منطقه شد. به هر طرف که نگاه می کرد، گل های پر جنب و جوش، فضای سبز سرسبز و رودخانه های درخشان وجود داشت. تا حالا چنین زیبایی ندیده بود! با هیبت به اطراف نگاه کرد و هر چیزی را که می توانست با چشمانش جذب کرد. او با دیدن مناظر، صداها و بوهای پارک احساس رضایت می کرد. #
عبدل به قدم زدن در پارک ادامه داد و به زودی احساس تنهایی کرد. با اینکه پارک زیبا بود اما خالی هم بود. او هیچ کس دیگری را ندید که از پارک لذت ببرد یا زیبایی هایی را که او تجربه می کرد، تماشا کند. او احساس عدم ارتباط و عدم اطمینان می کرد. #
عبدل تصمیم گرفت روی نیمکتی در همان نزدیکی بنشیند و از مناظر دیدن کند. همانطور که آنجا نشسته بود، احساس آرامش و آرامش کرد. او ناگهان کلماتی را که مادربزرگش قبل از خروج از خانه به او گفته بود به یاد آورد: "هیچ وقت نمی دانید در یک ماجراجویی با چه کسی ملاقات خواهید کرد". با در نظر گرفتن این موضوع، او یک انفجار ناگهانی از اعتماد به نفس و کنجکاوی را احساس کرد. او می خواست با افراد جدیدی آشنا شود و پارک را کشف کند! #
عبدل شروع به کاوش در پارک کرد و با مردم و حیوانات به طور یکسان صحبت کرد. او دوستان جدید زیادی پیدا کرد و در پایان روز احساس تعلق و ارتباط پیدا کرد. تا حالا همچین حسی نداشت! او خیلی خوشحال بود که تصمیم گرفته بود پارک را کشف کند. #
وقتی عبدل از پارک خارج شد، با احساس رضایت به عقب نگاه کرد. او به دوستی های جدیدی که ایجاد کرده بود و اعتماد به نفسی که به دست آورده بود افتخار می کرد. او می دانست که هر کجا که برود هرگز درس هایی را که در آن روز آموخته بود فراموش نمی کند. #
عبدل با لبخندی بر لب به سمت خانه رفت و می دانست که به تازگی چیزی واقعاً خاص را تجربه کرده است. او به تنهایی به پارک رفته بود، اما در نهایت، دوستی واقعی پیدا کرده بود و اهمیت دستیابی و برقراری ارتباط با افراد جدید را آموخته بود. #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.