![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/Iman_A_visually_appealing_illustration_in_the_specified_Paper_C_25c5c474-6842-4942-8d8f-3b6ad767907f.png)
شادی کی میری؟
شادی دختر جوانی بود سرشار از روحیه و ماجراجویی و همیشه به دنبال چالشی جدید بود. او همیشه در حال حرکت بود، با رویاهای سفر به سراسر جهان و تجربه همه چیزهای شگفت انگیزی که در اختیار داشت. اما همیشه یک سوال وجود داشت که دوستانش از او می پرسیدند: "شادی، کی میری؟"
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-W5xY97RceAeKzEx0u0RqJyUX.png)
شادی هرگز پاسخ قطعی برای این سوال نداشت، زیرا او همیشه به دنبال چیز جدید و هیجان انگیز بود. او ایده کاوش را دوست داشت و می خواست به همه جا و همه جا برود. اما ایده رفتن همیشه او را کمی غمگین می کرد، زیرا به معنای خداحافظی با مکان ها و افرادی بود که دوست داشت. با این حال، او مصمم بود که از سفر خود نهایت استفاده را ببرد و هر لحظه را بچشد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-aB8mpaLguW8XHw9DBTbZibNO.png)
و به این ترتیب، در یک روز روشن تابستانی، شادی سفر خود را آغاز کرد. چمدان هایش را بست، خداحافظی کرد و در مسیر پر پیچ و خم راه افتاد. او آماده بود ببیند که این کار او را به کجا میبرد و درسهایی را که در طول راه میآموزد. در حالی که راه می رفت، حرف دوستانش در سرش می پیچید: "شادی کی میری؟"#
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-Z3NhTOwYqJqnhxMEWGrIXWRA.png)
شادی نمیدانست کی میرود، زیرا میخواست بماند و تا حد امکان تجربه کند. او می خواست وقت خود را صرف کند و از هر لحظه سفرش لذت ببرد. او میدانست که خداحافظی سخت خواهد بود، اما مصمم بود از زمان خود نهایت استفاده را ببرد و تا آنجا که میتواند یاد بگیرد. #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-g8BDmiTp45RW3hb0fNNnqvit.png)
شادی عاشق کاوش و وقت گذاشتن بود، اما میدانست که سرانجام سفرش به پایان خواهد رسید. او به کاوش و یادگیری ادامه داد تا اینکه یک روز متوجه شد که زمان ترک فرا رسیده است. او با دلی سنگین با مردم و مکان هایی که عاشقش شده بود خداحافظی کرد و سفر خود را به خانه آغاز کرد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-GZHAxzWnPlNeeJ2w8E4tcziy.png)
شادی اگرچه از رفتن غمگین بود، اما میدانست که سفرش درسهای ارزشمندی به او داده و او را پر از خاطرات فوقالعاده کرده است. او آماده بود تا ماجراجویی بعدی را هر زمان که باید انجام دهد. و به این ترتیب با لبخندی بر لب خداحافظی کرد و به خانه برگشت.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-1SPabgMULUX4sEuKfDFoWpcc.png)
شادی مطمئن نبود که کی دوباره می رود، اما برای ماجراجویی بعدی آماده بود. حالا هر وقت یکی از او میپرسید «شادی کی میری؟» میتوانست با لبخندی بر لب و برقی در چشمانش پاسخ دهد. #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-hyYBYR23TvX0ndgwu6CMqlLH.png)