![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-fko2edPEeiEkUzrws8iU18W6.png)
سفر هستی و مارال
هستی و مارال دو خواهر شجاع و تشنه ماجراجویی بودند. در یک روز گرم تابستان، آنها وسایل خود را جمع کردند و راهی سفر اکتشافی شدند.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-septVYDROfMpmwQMRpZLa1VY.png)
خواهران در جاده های پر پیچ و خم، در میان دره ها و رودخانه ها و جنگل ها و مراتع سفر می کردند. آنها مناظری را دیدند که قبلاً هرگز ندیده بودند و غذاهایی را که قبلاً نچشیده بودند چشیدند. و اگرچه سفر آنها گاهی خسته کننده بود، اما هرگز از لبخند و خنده دست بر نمی داشتند. #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-ortRG4DOORSo5nl8ip4Qgfoj.png)
خواهرها در نهایت به شهر کوچکی آمدند و هنگامی که آنها راهنمایی خواستند، مردم شهر به آنها در مورد گنج پنهانی که در اعماق جنگل پنهان شده بود گفتند. هستی و مارال مصمم بودند آن را پیدا کنند. #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-9YkS7l177IL5LkCxBdm1ihNp.png)
دو خواهر هیجان زده و مشتاق وارد جنگل شدند و به دنبال سرنخ هایی بودند که آنها را به گنج مخفی هدایت کند. همانطور که آنها عمیق تر و عمیق تر به جنگل می رفتند، از کنار جویبارهای غرغروگر و گل های شکوفا عبور می کردند و به زودی می توانستند نور چیزی را در انتهای مسیر ببینند. #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-WZq5KmoTbN5NkI1J4lkyy45W.png)
وقتی صندوق را باز کردند، هستی و مارال یک گردنبند زیبا در داخل پیدا کردند که پر از جواهرات درخشان بود. جواهرات پاداش آنها برای همکاری با یکدیگر بود و سفر آنها اهمیت کار گروهی را به آنها آموخت. #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-xZZRJ9aiuXpiplbhFoUIyTp2.png)
خواهران آن شب، خسته اما راضی به خانه بازگشتند و گردنبند را همیشه نزد خود نگه داشتند تا سفر فوقالعادهای را که در آن رفته بودند به یاد آورند. #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-OFEsIstk7996Vm1Lk5NMTNlu.png)
ماجراجویی هستی و مارال به پایان رسیده بود، اما درس های ارزشمندی که آموخته بودند، و خاطراتی که ساخته بودند، برای همیشه با آنها می ماند. #
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/04/img-rBYevm6tQAL8KyMWut0ZgQkn.png)