لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
روز کشف کیمی
کیمی هان دختری بود با کنجکاوی سیری ناپذیر. او همیشه در جنگل‌ها و مزارع اطراف خانه‌اش کاوش می‌کرد و عاشق شنیدن داستان‌هایی درباره مکان‌های دور و موجودات عجیب بود. یک روز نیمه شب با سر چرخان و احساس عجیبی در قلبش از خواب بیدار شد. او هیچ خاطره‌ای از اتفاقی که قبل از بیدار شدنش رخ داده بود نداشت، اما یک میل ناگهانی برای کاوش بر او غلبه کرد. #
کیمی بی سر و صدا وسایلش را جمع کرد، کلاه معتمدش را برداشت و راهی سفری شد که حتی به یاد نداشت برنامه ریزی کرده بود. همانطور که او راه خود را از طریق جنگل طی می کرد، یک فضای خالی با دریاچه بزرگی را دید که در نور صبح می درخشید. او فکر کرد که چیزی از روز قبل در مورد یک دریاچه جادویی به یاد دارد، بنابراین تصمیم گرفت از نزدیک نگاه کند. #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.