روزی که آقای سنجاب از موش کوچولو بازدید کرد
روزی روزگاری موش کوچکی به نام مینا بود که در یک لانه دنج در جنگل زندگی می کرد. مینا دوست داشت وقت خود را به بازی و کاوش در جنگل بگذراند. یک روز، زمانی که مینا مشغول کاوش در جنگل بود، با موجودی عجیب و غریب برخورد کرد. این یک سنجاب بزرگ و پشمالو با چشمان درشت و گرد بود! مینا برای ملاقات با آقای سنجاب آنقدر هیجان زده بود که او را به لانه خود دعوت کرد.#
مینا در ابتدا کمی عصبی بود که یک مهمان داشته باشد، اما خیلی زود او و آقای سنجاب با هم دوست شدند. آقای سنجاب همه چیز را در مورد موجودات مختلف جنگل به مینا یاد داد و آنها با هم خیلی خوش گذشت! والدین مینا با خوشحالی از آقای سنجاب استقبال کردند و او را برای صرف شام به آنها ملحق کردند. #
آن شب پدر و مادر مینا در مورد خطرات جنگل به او هشدار دادند و به او گفتند نزدیک خانه بماند. اما مینا آنقدر در مورد دوست جدیدش هیجان زده بود که نتوانست در مقابل فرار صبح روز بعد برای پیدا کردن او مقاومت کند. #
مینا و آقای سنجاب تمام روز را صرف کاوش در جنگل و صحبت در مورد اهمیت مراقبت از محیط زیست خود کردند. آنها در مورد احترام به طبیعت و حیواناتی که در آنجا زندگی می کردند صحبت کردند و آقای سنجاب حتی بهترین راه را برای چیدن آجیل و میوه بدون آسیب رساندن به درختان به مینا نشان داد. #
مینا و آقای سنجاب با هم دوستان خوبی شدند و به زودی زمان خداحافظی آقای سنجاب فرا رسید. مینا از رفتن دوست جدیدش ناراحت شد، اما میدانست که آقای سنجاب همیشه درسهایی را که درباره مراقبت از محیط به او داده بود به خاطر میآورد. #
از آن روز به بعد، مینا بیشتر از تأثیر اعمالش بر محیط اطرافش آگاه بود. او مراقب بود که خودش را بلند کند و همیشه مراقب طبیعت و حیوانات ساکن آنجا بود. #
مینا به تفاوتی که در جامعه خود ایجاد می کرد افتخار می کرد و از آقای سنجاب به خاطر آموزش اهمیت مراقبت از محیط اطرافشان سپاسگزار بود. #