لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
رضا و دایناسورها
رضا همیشه شیفته دایناسورها بود. هر بار که داستانی در مورد آنها می شنید، خود را در حال کشف آنها تصور می کرد، حتی اگر فقط در حیاط خلوت خودش باشد. بنابراین وقتی خبر سفر اردوگاهی به محوطه باستانی مجاور را شنید، مجبور شد برود! #
رضا و دوستانش به محل کمپ رسیدند و بلافاصله برای کشف ویرانه ها عازم شدند. آنها با دقت راه خود را از میان دیوارهای سنگی باستانی طی کردند و به دنبال نشانه ای از دایناسورهایی بودند که در مورد آنها شنیده بودند. وقتی به عمق خرابه ها رفتند، حضور چیزی مرموز و هیجان انگیز را احساس کردند. #
اشتیاق آنها به زودی با برخورد با خوشه ای از استخوان های دایناسور پاداش گرفت! رضا تعجب کرده بود و چشمانش را باور نمی کرد. او ارتباط عمیقی با دایناسورها احساس می کرد، گویی به تازگی یک کشف باورنکردنی انجام داده است. #
هیجان این کشف خیلی زود جای خود را به غم و اندوه داد زیرا گروه متوجه شدند که این موجودات زمانی با شکوه اکنون منقرض شده اند. رضا به همه چیزهایی فکر می کرد که اگر دایناسورها هنوز در اطراف بودند، می توانست یاد بگیرد. #
هنگامی که رضا و دوستانش راه خود را از خرابه‌ها بیرون می‌کردند، متوجه چیز مهمی شد: دایناسورها رفته بودند، اما میراث آنها در خاطرات او و داستان‌هایی که می‌گفت زنده می‌ماند. #
رضا مصمم بود چیزهایی را که دیده و تجربه کرده هرگز فراموش نکند. او به خود قول داد که به گفتن داستان های دایناسورها ادامه دهد تا هرگز فراموش نشوند. #
رضا در بازگشت به خانه، سرشار از قدردانی تازه‌ای نسبت به شگفتی‌های گذشته و ارتباط عمیقی با موجودات منقرض شده‌ای بود که زمانی در زمین پرسه می‌زدند. #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.