![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/10/img-6EzJMqHmkMi7I42K24MJqboa.png)
خوش آمدی، دلا! داستان یک دختر و خواهر تازه متولد شده اش
روزی روزگاری، در یک شهر کوچک و عجیب، دختر جوانی پر جنب و جوش با موهای آبنوس زندگی می کرد. او مشتاقانه منتظر سورپرایزی بود که زندگی او را برای همیشه تغییر دهد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/10/img-J3b5Pcax7rbdrsftljm3e2Bn.png)
یک صبح شاد، او را به خواهر تازه متولد شده اش، دلا معرفی کردند. قلبش با دیدن نوزاد ریز و در خواب از خوشحالی متورم شد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/10/img-XrLGVUo1EYYJxvVHBbkrvW1M.png)
او به آرامی زمزمه کرد: "خوش آمدی، دلا! ما با هم ماجراهای فوق العاده ای خواهیم داشت." او به آرامی دست کوچک دلا را با دست خود لمس کرد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/10/img-84K5aEefk02PqxbfMQ9B6HMA.png)
در روزهای بعد، او با عشق و حوصله از دلا مراقبت می کرد و هر لحظه ای را که با هم سپری می کردند، گرامی می داشت.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/10/img-TUZHW7YRAMesTz8Vc2WzHz4u.png)
او از قصه گفتن برای دلا لذت می برد، ماجراهایی را که در آینده با هم شروع می کنند و پیوندی که با هم خواهند داشت را تصور می کرد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/10/img-Wk4p3o9Ipzld4vJzyBewJosn.png)
حتی وقتی سخت بود، او تمام تلاشش را برای دلا میکرد، زیرا میدانست که عشق گاهی به معنای فداکاری است.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/10/img-YT5Txo2EdO74j87uHhSUKZf2.png)
و بنابراین، هر روز فصل جدیدی در داستان آنها بود. داستانی از خواهری، عشق و لذت استقبال از دلا.#
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/10/img-QGNDnVy9HSULNCEcDBJuI9sx.png)