![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/06/img-WXLHKQtCoV9l03sF55EMmIVf.png)
جنگل دوستی مرموز
روزی روزگاری در روستایی کوچک دختری کنجکاو و ماجراجو به نام ستایش زندگی می کرد. او عاشق گذراندن وقت با دوستانش، کاوش در جنگل دوستی نزدیک بود.#
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/06/img-vZrgfgCcciXeW48nOGOqP4lj.png)
یک بعدازظهر آفتابی، ستایش و بهترین دوستش لیلا با هم دعوا کردند. ستایش ناراحت به تنهایی وارد جنگل دوستی شد و به دنبال آرامش بود.#
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/06/img-MzK5xutGGdjpMajePnpPvayZ.png)
هنگامی که ستایش در اعماق جنگل سرگردان بود، با موجودی مرموز برخورد کرد. او با احتیاط به آن نزدیک شد تا از نزدیک نگاه کند.#
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/06/img-4NSL9NFL9pRqrVM4EuSS6sdj.png)
این موجود خود را میستی، نگهبان جنگل معرفی کرد. میستی به ستایش در مورد موجودات خطرناک جنگل هشدار داد و به او توصیه کرد مراقب باشد به چه کسی اعتماد می کند.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/06/img-HKIlntTjTMGN95nW3K6SnqEd.png)
ستایش بیشتر به داخل جنگل رفت و مراقب محیط اطرافش بود. ناگهان با موقعیت خطرناکی مواجه شد و مجبور شد انتخاب سختی انجام دهد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/06/img-dZOVdSZBhkgQ32Ovprtt2vtQ.png)
ستایش با یادآوری سخنان میستی تصمیم عاقلانه ای گرفت و خطر را با خیال راحت پشت سر گذاشت. سپس تصمیم گرفت که زمان بازگشت به خانه و آشتی با لیلا است.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/06/img-bXHpMxbny0M0tywK711r2Fhv.png)
در روستا برگشتند، ستایش و لیلا همدیگر را در آغوش گرفتند و آرایش کردند. ستایش اهمیت محتاط بودن و ارزش دوستی های واقعی خود را آموخت.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/06/img-xe454qPn19lSSecDU8gM04Ed.png)