![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/08/img-57ebM6LH0LNqjy5jfyleyk4o.png)
تلاش غیبی آراد
در دهکده ای کوچک پسری به نام آراد با موهای وحشی و چشمان فندقی زندگی می کرد. آراد همه چیز را زیر سوال برد، اما چیزی که او را بیش از همه گیج می کرد وجود خدا بود.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/08/img-6HYjYcjvjQ4wcumKKiiHCcVF.png)
یک روز آراد تصمیم گرفت برای یافتن خدا راهی سفری شود. چمدانش را بست، با روستای خود خداحافظی کرد و به سمت افق حرکت کرد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/08/img-y7jIF55y6E53kycl6mHCUeVo.png)
آراد از میان جنگل ها عبور کرد، از کوه ها بالا رفت و از رودخانه ها گذشت. با این حال، او هیچ نشانی از خدا پیدا نکرد. او احساس دلسردی می کرد اما تسلیم نمی شد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/08/img-YjduuE9bjAoZMGVYsNKKXtVr.png)
آراد در سفرهایش به دیگران کمک می کرد. غذای خود را با گرسنگان تقسیم می کرد، به تشنه ها آب می داد و به نیازمندان کمک می کرد.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/08/img-Le1L2tF0nu8KGmtqnuHTZ4C1.png)
آراد به جستجو ادامه داد و امید خود را از دست نداد. او فکر کرد: "اگر خدا وجود داشته باشد او را خواهم یافت."
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/08/img-9OX3FHyTLWlljh6NK5MsvTWS.png)
یک شب، آراد زیر ستارگان فهمید: سفرش، مهربانی اش، امیدش - اینها انعکاس خدا بود. او خدا را نه در مکانی، بلکه در درونش یافته بود.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/08/img-cvK1PCY9Uz8N4gaEhFS4tciV.png)
آراد به خانه برگشت، دلش پر از درک شد. او اکنون میدانست که خدا جایی بیرون نیست، بلکه در هر عمل محبت و مهربانی است.
![](https://dastan.ai/wp-content/uploads/2023/08/img-b8bMGruFQoqNx3QRkSYvL0WS.png)