تلاش ایمان برای مادر
امان نقشه دست کشیده را محکم گرفته بود و مصمم بود مادر گمشده اش را پیدا کند. وقتی به جنگل بزرگی که روبرویش بود نگاه کرد، قلبش به تپش افتاد.
امان به اعماق جنگل رفت و از عقل خود برای حرکت در میان شاخ و برگ های انبوه استفاده کرد. او یک کابین قدیمی و متروکه را کشف کرد و تصمیم گرفت در مورد آن تحقیق کند.
امان در داخل کابین سرنخ هایی از محل احتمالی مادرش پیدا کرد. او ترکیبی از هیجان و ترس را احساس می کرد، اما عزمش او را به جلو سوق داد.
سفر امان او را از میان زمین های خائنانه برد، اما شجاعتش تزلزل نکرد. او از خلاقیت خود برای ساختن پل موقتی برای عبور از رودخانه خروشان استفاده کرد.#
امان خسته و کوفته به روستایی کوچک در اعماق جنگل برخورد کرد. او مؤدبانه از اهالی روستا کمک خواست و آنها با آغوش باز از او استقبال کردند.#
امان با کمک روستاییان بالاخره خانه مادرش را پیدا کرد. لحظه ای تردید کرد و بعد نفس عمیقی کشید و در را زد.#
وقتی در باز شد، ایمان مادرش را دید که آنجا ایستاده بود و اشک در چشمانش حلقه زده بود. در آغوش گرفتند و سرانجام سفر طولانی و پرچالش امان به پایان رسید.#