لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
آرزوی جادویی محشید
محشید دختر جوان کنجکاویی بود که چیزی جز برآورده کردن یک آرزو نمی خواست. او دوست داشت در مورد مکان‌های دور و کارهایی که می‌توانست انجام دهد، اگر جسارت فرصت‌سازی و دنبال کردن رویاهایش را داشت، رویاپردازی کرد. #
یک روز، او به طور تصادفی با یک جعبه چوبی قدیمی که در اتاق زیر شیروانی مادربزرگش پنهان شده بود، برخورد کرد. درون، در کمال تعجب، یک جن برآورده کننده آرزو بود که آماده بود هر آرزویی که محشید می کرد برآورده کند. او بدون تردید آرزوی یک ماهی قرمز با فلس های درخشان داشت که بتواند آن را به عنوان حیوان خانگی نگه دارد. #
جن آرزوی محشید را برآورده کرد و با یک جرقه ماهی قرمز زیبا در کاسه جلویش ظاهر شد. او نام ماهی را اسپارکلز گذاشت و از حیوان خانگی تازه پیدا شده خود بسیار خوشحال شد! هر جا می رفت، اسپارکلز دنبالش می آمد، دور پاهایش شنا می کرد و روزش را روشن می کرد. #
محشید و اسپارکلز به زودی بهترین دوستان شدند و هر روز با هم جنگل‌ها و برکه‌های مجاور را کاوش می‌کردند. بارقه‌ها اغلب محشید را با نمایش‌های هوشی شگفت‌انگیزش شگفت‌زده می‌کرد، حتی با گذشت زمان چند ترفند را یاد می‌گرفت. #
یک روز پدر و مادر محشید او را با هدیه ای غیرمنتظره اما بسیار مورد علاقه غافلگیر کردند - یک اسب دریایی جادویی! حتی اسپارکلز برای ملاقات با همراه جدیدش هیجان زده بود و این دو ماهی به سرعت با هم دوست شدند. #
با اسپارکلز و اسب دریایی در کنارش، محشید می‌توانست حس کند که جهان به روش‌هایی که هرگز تصور نمی‌کرد به روی او باز می‌شود. او اعتماد به نفس و شجاعت جدیدی را کشف کرد و او را مجبور کرد یک بار دیگر به خودش و رویاهایش ایمان بیاورد. #
حالا مهشید و دو دوست ماهی اش جدایی ناپذیر بودند و هر سه به زودی در شهر کوچک خود به افراد مشهور محلی تبدیل شدند. محشید دیگر ترسی از ریسک کردن در زندگی نداشت، زیرا می‌دانست که با کمک دوستانش هر چیزی ممکن است. #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.